۱۳۹۴ مرداد ۱۲, دوشنبه

وقتي از فهم متن حرف مي‌زنيم دقيقا از چه حرف مي‌زنيم؟ --- بخش اول

در سلسله يادداشت‌هايي كه به طور متناوب در اين وبلاگ منتشر كرده‌ام هدفم اين بوده كه نشان دهم ترجمه حاصل جمع مجموعه‌اي از مهارت‌هاست كه همه‌ي آنها بايد به خوبي فرا گرفته شوند تا ترجمه‌اي خوب حاصل آيد. البته برخي از اين مهارت‌ها زبانشناختي اند. طبيعي است كه اگر مترجمي ساخت‌هاي نحوي را در زبان مبدا نشناسد نمي‌تواند متني را از آن زبان ترجمه كند. اما بخشي از اين مهارت‌ها از جنسي ديگرند. مشكل هم همين‌جا ظهور مي‌كند. يعني وقتي پاي ترجمه وسط مي‌آيد مهارت‌هاي زبانشناختي ناكافي‌اند. اما متاسفانه تا آنجا كه من ديده‌ام و شنيده‌ام در آموزش ترجمه صرفا بر مهارت‌هاي زباني تكيه مي‌شود. تو گويي آموختن آنها براي دست‌يابي به ترجمه‌اي خوب كافي است. (البته پرداختن به اين بحث كه چرا نظام آموزشي ما به اين سو رفته است مجالي ديگر مي‌طلبد. اما من بر آنم كه اين مساله نسبت تنگاتنگي با «سوء تفاهم تسلط» دارد. و اين چيزي است كه من مدام در مورد بر خطا بودن آن هشدار داده‌ام. بنا دارم كه به همين زودي‌ها در يادداشتي بار ديگر به سوءتفاهم تسلط بپردازم و نيز پيشنهاد دهم كه به جاي استفاده از عبارت بي‌معناي «مترجم بايد بر زبان مبدا و مقصد مسلط باشد» بهتر است از چه عبارتي استفاده كنيم.)

بگذريم، همانطور كه گفتم من در يادداشت‌هاي متعدد به دنبال آن بوده‌ام تا نشان دهم كه ترجمه به مهارت‌هايي غير زبانشناختي نيز نياز دارد، و همين مهارت‌ها اند كه در نهايت كيفيت هر ترجمه‌اي را تعيين مي‌كنند. يكي از اين مهارت‌هاي بسيار حياتي به مساله‌ي فهم متن بر مي‌گردد.  

پرسش اين است كه كي مي‌توانيم بگوييم متني را خوب فهميده‌ايم. يا به زباني ديگر، چطور مي‌توانيم بفهميم فهممان از متن ناقص و نادرست است. چه معياري مي‌توان براي فهم متن --- يا به همان اندازه مهم، نفهميدن متن --- ارائه كرد.